جدول جو
جدول جو

معنی شم خال - جستجوی لغت در جدول جو

شم خال
زیبا و بی نقص، نوعی تفنگ سرپر قدیمی، رشید –دلیر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی خال
تصویر بی خال
(دخترانه)
بی نشان (نگارش کردی: بخا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کم سال
تصویر کم سال
خردسال، جوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم مال
تصویر هم مال
شریک در مال و ثروت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمخال
تصویر شمخال
تفنگ سر پر و سنگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شش خان
تصویر شش خان
خیمۀ مدور یا شش گوشه، شش طاق
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
دارای حال و کیفیت عاطفی مشابه. هم حالت:
بخشود بر آن غریب همسال
همسال تهی نه، بلکه هم حال.
نظامی.
غمی کآن با دل نالان شود جفت
به همسالان و هم حالان توان گفت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ)
که خالی چون مشک دارد. که خال سیاه دارد:
دگر ره پری پیکر مشک خال
گشاد از لب چشمه آب زلال.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
خیمۀ مدور و خیمۀ گرد و قلندری. (ناظم الاطباء) (از برهان). خیمۀ گرد مدور را گویند و آن را گنبدی نیز خوانند و معرب آن شش خانج است و در این زمان چنین خیمۀ گنبدمانند را که یک ستون در میان دارد چادر قلندری خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا). ششخانه. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به شش طاق و شش خانه شود، پرده. (ناظم الاطباء) (برهان) ، پردۀ در قصر. (ناظم الاطباء) ، سراپرده. (برهان) ، (اصطلاح نرد) خانه ششم نرد. ششمین خانه تخته نرد که هریک از حریفان را دو ششخانه باشد. (از یادداشت مؤلف). رجوع به شش گاه شود
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ)
کنایه از گرسنه. (از یادداشت مؤلف) :
درونت حرص نگذارد که زربر دوستان پاشی
شکم خالی چو نرگس باش تا دستت درم گردد.
سعدی.
، کنایه از میان تهی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فومن، دارای 780 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آن برنج و ابریشم و چای است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ لِ)
نخست زن یزید بن معاویه بود و سپس مروان بن حکم او را بزنی گرفت و گویند مروان را او کشته است. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 302 شود، داهیه. (المرصع) (المنجد). از ابوالعلاء معری است:
یا ام دفر لحاک اﷲ والده
فیک الخناء و فیک البؤس و السرف.
(از یادداشت مؤلف).
، است. (ازالمرصع)
دختر خالد بن سعید بن عاص بن امیه. از صحابیات بود. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 228 شود، داهیه. (المنجد)
از دختران عثمان بن عفان خلیفۀ سوم بوده است. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 519)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ لِ)
عنقا. (المرصع) ، سختی و تنگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ لِ)
دهی از دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان که در 10 هزارگزی خاور لنگرود کنار دریا واقع است. جلگه و مرطوب است و 402 تن سکنه دارد. آبش از چاه. محصولش لبنیات. صیفی و ماهی. شغل اهالی زراعت و صیدماهی و راهش اتومبیل رو است. این آبادی در گذشته اهمیت بیشتری داشته فعلاً دایرۀ گمرک و شیلات و انبارهای نفت در اینجاست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بت خاله. نام بتخانه ای است. (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سِ)
ماده بز. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
همسایه. مجاور. هم سامان
لغت نامه دهخدا
(شَ)
قسمی تفنگ زمخت و سنگین ابتدایی قدیمی نظیر خاندار. (یادداشت مؤلف). حربۀ آتشی سرپر که سربازان قدیم به کار می بردند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم اندیشه. دو تن که در یک اندیشه اند و یک سودا به سر دارند. هماهنگ. موافق. هم فکر:
یاد ایامی که با هم آشنا بودیم ما
هم خیال و هم صفیر و هم نوا بودیم ما.
صائب
لغت نامه دهخدا
تصویری از شمخال
تصویر شمخال
حربه آتشی که سر پر که سربازان قدیم به کار می بردند
فرهنگ لغت هوشیار
فرمود بدوستان همزاد تا بر پی او روند چون باد. (نظامی) و کواعب اترابا وکنیزکان هم بالا هم آساهم زاد، موجودی متوهم (از جن) که گویند باشخص در یک زمان تولد میشود و در تمام حیات با او همراه است. توضیح بنا باعتقادی عامیانه همزاد گاه ممکن است باعث زحمت و صدمه زدن به همزاد انسان خویش شود و گاه هم او را به سعادت و مکنت و ثروت می رساند. نیز عامه معتقدند که بعضی از مردم (خاصه جن گیران وغشی ها) باهمزاد خویش رابطه دوستانه یا خصمانه دارند و با آنها روبرو و هم کلام می شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم سال
تصویر کم سال
خردسال کم سن مقابل کلان سال سالخورده: (جهاندیده زیرک و پر دلم نه کم سال و نادان و بیحاصلم)، (هاتفی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شش خان
تصویر شش خان
خیمه مدور چادر گرد، پرده سرا پرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم زال
تصویر چشم زال
چشم بی آزرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آش خال
تصویر آش خال
سقط، افکندنی، نابکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تب خال
تصویر تب خال
((تَ))
تاولی که بر اثر تب در کنار لب و دهان بوجود می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمخال
تصویر شمخال
((شَ))
حربه آتشی سرپر که سربازان قدیم بکار می بردند
فرهنگ فارسی معین
بچه، خردسال، طفل، کودک، نوباوه
متضاد: کلان سال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
همزاد، هم سن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آس، برگ برنده، ورق برنده، برجسته، ممتاز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
جوانه و برگ درخت توت
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از شهرستان قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
نقش و نگار، خال خالی
فرهنگ گویش مازندرانی
همفکر
دیکشنری اردو به فارسی